کم که می‌آورم به او فکر میکنم، درد که می‌کشم به او فکر می‌کنم، خسته که می‌شوم به او فکر می‌کنم، به اینکه همه این بند و بساط ها تمام می‌شود و مهم این است که او هست و وجودش به تحمل همه اینها می ارزد؛ دلم میخواهد روزهای هفته را به هم بدوزم تا مرا به رساند به روزِ با او بودن، حتی فکر کردن به آن روز باعث می‌شود ذهن شلوغم آرام بگیرد و دردهایش ساکن شود.

وسط همین فکرها از ذهنم گذشت که : خوشبحالِ اولیاء خدا :)

انگار راز تحمل و صبر بی نظیرشان در دنیا همین باشد همین که این بند و بساط ها تمام میشود و یک نفر هست که می‌بیند، یک نفر که می‌شود تا بی نهایت با او و کنار بود ، یک نفر که بی نهایت دوست داشتنی تر از محبوب های زمینی ست 

خوشبحالِ قلب و فکر و دل آرام و خوشبختِ اولیاء خدا


* ما را از کسانی قرار ده که شیوه شان آرام گرفتن به درگاه توست!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها